
متن کامل شعر:
هست نیکو نعمتی نزدیک دانا خربزه
نعمت خلد است در دنیا همانا خربزه
آنچنان کز انبیا همتا ندارد مصطفی
خود ندارد نیز از هر میوه همتا خربزه
گر رطوبت میبرنجاند به هر وقتی تو را
مر رطوبت را بود بهتر مداوا خربزه
دی یکی شخصی به جایی گفت در صحرا مرا
کای فضایل خوان همی انگور به یا خربزه
گفتمش زانگور چون ام الخبائث شد پدید
من برابر کی کنم انگور را با خربزه
خربزه روح روان و خربزه آرام جان
یاد باد آن خرمی و شهر ما با خربزه
البته ردپای خربزه در غزلیات شیخ پیدا میشود:
«زیباتر از این صید همه عمر نکردهست
شیرینتر از این خربزه هرگز نبریدهست»
و در این قطعهٔ طنز و انتقادی هم موضوع معامله خربزه است:
شنیدهام که فقیهی به دشتوانی گفت
که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی
وزآن چهار به دانگی قیاس کن باری
سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست
که فرق نیست میان دو جنس بسیاری؟
بگفت از اینچه تو بینی حلال ملک من است
نیامدهست به دستم به وجه آزاری
وزآن دگر پسرانم به غارت آوردند
حرام را نبود با حلال مقداری
فقیه گفت حکایت دراز خواهی کرد
از این حرامترت هست صد به دیناری؟